یوسف - سخن عشق | |||
یک سبد پر از گل رز تقدیم به کسی که خودش می دونه .............
شب است و، من
به دنبال زنی هرزه
از این کوچه به آن کوچه...
نگو به من:
چرا دستانِ پُر شورَت گُلِ پژمرده می چیند )
چرا چشمان پُرنورَت فراتر را نمی بیند )
اگر سرشاخه ها پُربار
اگر گُلها شکوفایند...
ببین بر دامنِ گلزار
سبک ، خوابیده گرگی هار
ببین سرشاخه ها دورند.
ببین از پشتِ دریاها
مدام این شِکوِه می آید که : اینجا
گوشها کر.. چشمها کورند.
دو چشمم باز
دو گوشم تیز
ولی این قصه می پاید
سرانجامش نمی آید.
مرا شاید « دهانی باز
زبانی تیز»
می باید.
شب است و، من
به دنبال زنی هرزه
از این کوچه به آن کوچه.............
دنبال سخن عشق
تبه کردم جوانی را تا کنم خوش زندگانی را
چه سود از زندگانی چون تبه کردم زندگی وجوانی را
زندگانی گر کسی بی عشق خواهد من نخواهم
راستی بی عشق زاندان است بر من زندگانی
زیبایی خواهش و نیازنیست...... شور و مستی ست ......زیبایی- کامی تشنه و دستی به نیاز دراز شده نیست......دلی ست شعله ور و جانیست شیفته......زیبایی- نگاره ای نیست که ببینید یا نوایی که بشنوید...... بلکه- نگاره ای ست که با چشمان بسته نیز دیده میشود......ونوایی ست که با گوشهای بسته نیز شنیده میشود ...... زیبایی- شیره ی تنه ی پر شیار درخت نیست......و نه بالی که به چنگالی بسته باشد......بلکه باغی ست همیشه بهار......و گروه فرشتگانی ست همیشه در پرواز ......زیبایی- زندگیست ......آنگاه که زندگی - پرده از رخسار قدسی خویش برمی دارد ......اما زندگی- شمایید و پرده نیز- شما ......زیبایی- جاودانگی ست...... آنگاه که جاودانگی - درآیینه به خود می نگرد...... اما جاودانگی- شمایید و آیینه نیز- شما ..............
چه امیدی ، چه پیغامی ، کدامین قصه شیرین برای کودک فردا . برای کودک فردا.
زمین از قصه میمیرد ، گل از باد زمستانی ، شهود شعر نا پیداست در این مرداب انسانی . همه جا سایه ی وحشت ، همه جا چکمه ی قدرت . گلوی هر قناری را بریدن از سره نفرت .به جای رستن گلها به باغ سبز انسانی شکفته بو ته ی آتش . نشسته جغد ویرانی .
که میگوید که میگوید جهانی این چنین زیباست ، جهانی این چنین رسوا ، کجا شایسته ی روءیاست .چه آغازی ، چه انجامی ، چه امیدی ، چه پیغامی ، سوءالی مانده بر لبها که میپرسم من از دنیا . به تکرار غم من ، کجای این شبه تیره بیاویزم قبای تیره ی خود را .قبای تیره ی خود را.
«به نام حضرت عشق»
ســــــــــــــلام
به گل گفتم عشق چیست ؟ گفت : از من خوشبو تر است . به پروانه گفتم عشق چیست ؟ گفت : از من زیبا تر است . به شمع گفتم عشق چیست ؟ گفت : از من سوزنده تر است . به عشق گفتم آخر تو چیستی ؟ گفت : نگاهی بیش نیستم ...
به راستی عشق چیست ؟!!
خوشحال می شم نظرتونو بدونم ... نظرتو واسم می نویسی ؟!!@
رودها در جاری شدن و علف ها در سبز شدن معنی پیدا می کنند
کوهها با قله ها و دریا ها با موج ها زندگی پیدا می کنند
و انسانها و همه ی انسانها با عشق و فقط با عشق
پس بار خدایا بر من رحم کن بر من که می دلنم ناتوانم از عشق رحم کن
باشد که خانه ای نداشته باشم باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم
ولی هرگز نباشد که در قلبم عشق نباشد و هرگز نباشد
... وخداوند عشق را آفرید
95953:کل بازدید |
|
8:بازدید امروز |
|
7:بازدید دیروز |
|
پیوندهای روزانه | |
درباره خودم
| |
یوسف
من یوسف هستم 20 سال دارم بچه آبادان هستم الان هم تازه سربازرا تمام کردم فعلا بیکارم | |
حضور و غیاب
| |
لوگوی دوستان | |
| |
بایگانی | |
سخن یک عشق_1 سخن یک عشق_2 سخن یک عشق_3 سخن یک عشق_4 سخن یک عشق _5 سخن یک عشق | |
جستجوی وبلاگ من | |
:جستجو با سرعتی بینظیر و باورنکردنی | |
اشتراک | |